پویا دردونه ی مامان و بابا

داستان های پویا جون

1392/7/26 10:49
نویسنده : مامان پویا
467 بازدید
اشتراک گذاری

سلام من پویا هستم ازمامان خواهش کردم که چند تا از داستان هارو خودم براتون تایپ کنم:

1.خاله سوسکه:

یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود خاله سوسکه زمان قدیم بادوستانش بازی می کردیکی از دوستانش آقاموشه بود ودر سی سالگی با آقاموشه عروسی کردو به خوبی و خوشی در کنار هم زندگی کردند.خاله سوسکه و آقاموشه با هم بیرون رفتندو در بازار با دزدان دعواکردند وخاله سوسکه دربازار تنها ماندوآقاموشه ضربه ی  شدیدی خورده بود ولی خداروشکر بخیر گذشت.

2:مرد عنکبوتی:

مردی بود که اسم او مرد عنکبوتی بوداما او وجود نداشت.مرد عنکبوتی مرد خوبی بود .اویک نوزاد را نجات داد و در یک اتفاق100نفر را تجات دادواینکه مرد عنکبوتی به خوشی زندگی کرد وچند روز بعد به کانادا رفت و دوسال در کانادا ماندودر کانادا یک اتفاق افتاد که مرد عنکبوتی زخمی شد که چند نفرهم مردند.مرد عنکبوتی بعد از چند روز خوب شد.

3.گل:

یک گلی بود که  مردم به اوآلوورامی گفتند،آن گل خیلی گل خوبی بود ماباید به گلهایمان آب بدهیم. ما برای گلها باید زحمت بکشیم .آلوورا خیلی پر برکت است که مارا هیجان زده می کند. مادر من برایم گل می خرد که گل هایش خوشگل است.من برای گل هایم کارها یی می کنم.نویسنده:پویا فتاحی

اینم گل آلوورا:

آلوورای پویاجون

پویا وآلووراش

امیدوارم پویا جون سرتون رو دردنیاورده باشه اگه نوشته هاش نقصی داشت شماببخشیدآخه پسرم  تازه رفته کلاس دوم وهنوز اول خط ایشا لا در آینده بهتر می نویسه ومامانش هم برای پسر کوچولوی بااستعدادش آرزوی موفقیت

می کنهتشویقتشویقتشویقتشویقتشویقتشویقخیال باطلخیال باطلخیال باطلماچماچماچقلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان سمانه
26 مهر 92 15:25
آخی عزیز دلم
خاله زهرا
27 مهر 92 14:33
قربونت برم خیلی قشنگ بودمنم وقتی بچه بودم دوست داشتم شاعر بشم،ولی... ولی تو ایشالا یه نویسنده خوب میشی


ممنون هرچی خدا بخواد